دریغا بسی رنج بردم درین سال سی
ولی عاشقان زنده کردم بدین پارسی

محمد فتحعلیزاده کاکرودی

عمر

دلا چندی شتابان می رود عمر
به نا پاکی و نسیان می رود عمر
چو بلبل با صدائی پر ز الطاف
چو شب گردی غزل خوان می رود عمر
تو ای گل لحظه ای قدرش نگهدار
که فردا چون گلستان می رود عمر
یکی را او به نسبت می رود خوش
یکی را چشم گریان می رود عمر
ولیکن وقت رفتن توشه ای نیست
بجز پرسش که چندان می رود عمر

محمد فتحعلیزاده کاکرودی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر