دریغا بسی رنج بردم درین سال سی
ولی عاشقان زنده کردم بدین پارسی

محمد فتحعلیزاده کاکرودی

موسم پگاه

گفتم غریبه چونی در حلقه ی نگاهش
گفتا که دانه ای جو در خرمن سپاهش
گفتم به ما پیامی از کوی او نداری
گفتا خموش باید تا موسم پگاهش
گفتم شرار مستی در صورتش ندیدی
گفتا که همچو نوری در دیده ی سیاهش
گفتم به روز وصلش او را چگونه دیدی
گفتا چو خرمنی گل در خرمن گیاهش
گفتم چه پیش دارد هنگامه ی طلوعش
گفتا به سان خورشید در وقت صبحگاهش
گفتم که مرگ ما را در طالعش چشیدی
گفتا که زندگانیم در بستر پناهش

محمد فتحعلیزاده کاکرودی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر