دریغا بسی رنج بردم درین سال سی
ولی عاشقان زنده کردم بدین پارسی

محمد فتحعلیزاده کاکرودی

مثنوی

چه غمگین و تنها گذشتی جوانی
چه بی آرزو ها گذشتی جوانی
مرا جام حم در طلب بود و تخت
تو را داغ غم در قبا بود و رخت
چو کودک به بازی گرفتی امیدم
چو آهو رمیدی شتابان ز پیشم
به بسیار و اندک ندادم سرور
ولی تلخ و شیرین ربودم غرور
غریبی بسی رنج دوران بداد
ولو مابقی لطف یزدان بداد
اسیری که بودش به خاکی سرشت
چو میرد به سنگش چه باید نوشت

محمد فتحعلیزاده کاکرودی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر